چه غمگین... هنوز میتوان از مرگ نوشت و اشک نریخت
بادبادکهای من
دیگر خیال پرواز ندارند
فقط چند روز دیگر زنده میمانند
...
چه غمگین
هنوز میتوان از مرگ نوشت و اشک نریخت
...
گلدانها سبز میمانند
وقتی مهمان دستان مهربان تو باشند
وقتی هر روز نام تو را زمزمه میکنند
ولی قلبهایشان
مثل قلب من
من
پرندهی تنهای تو
مرده است
...
چه غمگین
هنوز میتوان از مرگ نوشت و اشک نریخت
...
پشت پنجره
به انتظار کسی نشستهای؟
کمی رو برگردان
بگذار دیوار تماشایت کند
و نقش چشمانت را
بر پیکر قابی خالی نقاشی کند
قاب با نگاه تو زنده است
اما دیوار پس از پایان این نقاشی میمیرد
...
چه غمگین
هنوز میتوان از مرگ نوشت و اشک نریخت