دعا می‌کنم که بیایی...

تنم داغه

تب دارم انگار

سرم گیج می‌ره

انقدر که به در و دیوار خاطره می‌خورم

اتاق تاریکه

حال خوبی نیست

بین من و تو فقط چند هفته فاصله مونده

ولی

انگار داری از من دور می‌شی

باد

یه‌جوری می‌وزه که انگار می‌خواد همه چیز رو با خودش ببره

من رو

تو رو

و تمام رویاهایی که ساخته بودم 

به گوشه‌ای از اتاق خیره شدم که قرار بود جای تو باشه

با یه شوقی که تا حالا نداشتم

با موهات رویا می‌بافتم

و خودم رو گره می‌زدم به حضورت

این بار

اولین باره که خودم رو سپردم به سرنوشت

خودم رو

تو رو

و زندگی رو که قرار بود یه اتفاق مشترک کوچک اما زیبا باشه

اگر قرار باشه نباشی

من هم نمی‌مونم 

من هم می‌رم

نمی‌دونم کجا!

ولی می‌رم

موندن اینجا بدون تو لطفی نداره

من خسته‌تر از اونم که بی‌تو طاقت بیارم

حالم خوب نیست

خیلی وقته خوب نیستم

هر شب کابوس می‌بینم

ولی دیشب خوابم تعبیر خوبی داشت

دعا می‌کنم

برای تپش‌های قلب کوچکت هر شب دعا می‌کنم

برای اینکه خوشبخت باشی

شاد باشی

و جایی زندگی کنی که همیشه هوا خوب باشه

و گنجشک‌ها کنار پنجره‌های باز آشیونه بسازند

برای اومدنت دعا می‌کنم

دعا می‌کنم که بیایی