قابل شما را ندارد

دل تنهایم

و دستانی که هر روز به امید وصال شما به سوی آسمان دراز می‌شوند

قابل شما را ندارد

تمام هستی‌ام که فدای تار موی سپید شما می‌کنم

و شعرهایی که گاهی برایتان می‌نویسم

و

بغضی که نیمه شب در فراق شما شکسته می‌شود

قابل شما را ندارد

جانی که در تن دارم و نفس‌هایی که انگار هر صبح با شنیدن صدای شما آغاز می‌شود

و خونی که در رگ‌هایم به شوق دیدار روی ماه شما در جریان است

قابل شما را ندارد


خرید بک لینک