در شبی نیمه مهتابی
که با یاد تو سحر میشود
من از بیکران آسمان
در این شب تاریک
برای تو ستاره میچینم
ستارههایم را باور کن
...
خدا میداند کابوسهای من
تا چه اندازه هولناکاند
من از ترس نبودنت تا صبح
چراغ خانه را روش میگذارم
و مهتاب میچینم
برای بستری که تو دیگر در آن نیستی
...